جدول جو
جدول جو

معنی تهی دست - جستجوی لغت در جدول جو

تهی دست
تنگ دست، فقیر، بی چیز، بی پول
تصویری از تهی دست
تصویر تهی دست
فرهنگ فارسی عمید
تهی دست
فقیر
تصویری از تهی دست
تصویر تهی دست
فرهنگ واژه فارسی سره
تهی دست
بی بضاعت، بیچاره، بی چیز، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، بی پول، فقیر، گدا، محتاج، مفلس، مفلوک، ناتوان، ندار، نیازمند، یک لاقبا
متضاد: توانگر، دارا، غنی، متنعم، ثروتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوی دست
تصویر قوی دست
زبر دست، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهی دستی
تصویر تهی دستی
تنگ دستی، ناداری، بی پولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزدست
تصویر تیزدست
چرب دست، سبک دست، چابک، ماهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ دست
تصویر تنگ دست
فقیر، بی چیز، تهیدست، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَهْ دَ)
تباه دست. رجوع به تباه دست شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
همدست. شریک و رفیق. (برهان) :
نه ز همدستان ماننده به همدستی
نه ز همکاران ماننده بدو یک تن.
فرخی.
دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت
اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد.
خاقانی.
پای نهادی چو در این داوری
کوش که همدست به دست آوری.
نظامی.
چه دانی که همدست گردند و یار
یکی دزد گردد یکی پرده دار.
سعدی.
، متفق. (برهان) :
مبارزانی همدست و لشکری هم پشت
درنگ پیشه به فرّ و شتابکار به کر.
فرخی.
گه اندر جنگ با شمشیر همدست
گه اندر بیشه ها با شیر در کار.
فرخی.
گاهی سموم قهرتو همدست با خزان
گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا.
سعدی.
، همنشین، همسر. (برهان) :
اگرچه مریم او را هست همدست
همی خواهد که باشد با تو پیوست.
نظامی.
، هم آغوش. همخواب:
در آن ساعت که از می مست گشتی
به بوسه با ملک همدست گشتی.
نظامی.
حریفان از نشستن مست گشتند
به بوسه با ملک همدست گشتند.
نظامی.
سلطان و ایازهر دو همدست
سرهنگ خراب و پاسبان مست.
نظامی.
، هم زور. (برهان) :
همه همدستی اوفتادۀاو
همه در بسته ای گشادۀ او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جلدکار و توانا و باوقوف و زورآور و قوی. (ناظم الاطباء). جلد. چالاک. چابک. جلددست. چالاک در کارکردن با دست. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیزدستی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ دِ)
که کینه ندارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل پشت دست. بردست.
- متاع روی دست، متاع حقیر و خواری که در مکانی بیرون از دکان می گذارند و متاعی که در کف دست نهاده در کوچه و بازار می فروشند. (ناظم الاطباء).
، مکر در کشتی گیری. (ناظم الاطباء). رودست، مکر و فریب. نیرنگ. (ناظم اطباء).
- روی دست خوردن، فریب حریف و مدعی را خوردن. (ناظم الاطباء).
- روی دست زدن، حریف و مدعی را گول زدن. (ناظم الاطباء).
، طپانچه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ دَ)
همان تنگدست. (شرفنامۀ منیری). کنایه از مفلس و نادار. (آنندراج). فقیر و بی پول. (ناظم الاطباء).. مفلاک. فقیر. تهی کیسه. درویش. بی چیز. آنکه از نقود هیچ ندارد. بی بضاعت. مظفوف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بیفزاید از خواسته هوش و رای
تهیدست رادل نباشد بجای.
ابوشکور.
سوی گنج ایران دراز است راه
تهیدست و بیکار ماند سپاه.
فردوسی.
شود بی درم شاه بیدادگر
تهیدست را نیست هوش و هنر.
فردوسی.
همی گفت هر کو توانگر بود
تهیدست با او برابر بود.
فردوسی.
گفت خواجه مردی است تهیدست چرا اینها باز نگرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154).
مرد کو را نه گهر باشد نه نیز هنر
حیلت اوست خموشی چو تهیدست غنیم.
ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی ایضاً ص 390).
زینجای چو چیپال تهیدست برون رفت
محمود که چندان بستد مال ز چیپال.
ناصرخسرو.
از غایت سخاوت، زردار او تهیدست
وز مایۀ قناعت، درویش او توانگر.
شرف الدین شفروه.
نوروز چون من است تهیدست و همچو من
جان تهی کند به در بانوان نثار.
خاقانی.
عقل در آن دایره سرمست ماند
عاقبت از صبر تهیدست ماند.
نظامی.
که آمد تهیدستی از راه دور
نه در کیسه رونق نه در کاسه نور.
نظامی.
هر کسی عذری از دروغ انگیخت
کاین تهی دست گشت و آن بگریخت.
نظامی.
من اول که اینجا رسیدم فراز
تهیدست بودم ز هر برگ و ساز.
نظامی.
میم در ده، تهیدستم چه داری
که از خون جگر پالود جامم.
عطار.
چه خوش گفت آن تهیدست سلحشور
که مشتی زر به از پنجاه من زور.
سعدی (گلستان).
که بازار چندانکه آکنده تر
تهیدست را دل پراکنده تر.
سعدی (بوستان).
به سروگفت کسی میوه ای نمی آری
جواب داد که آزادگان تهیدستند.
سعدی.
شکرها می کنم در این ایام
که تهی دست گشته ام چو چنار.
ابن یمین.
یک مدح گوی نیست تهیدست از آنکه تو
بر دست مال میدهی و مدح میخری.
مکی طولانی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، خالی دست. (شرفنامۀ منیری). دست خالی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). با دست خالی. (یادداشت ایضاً). بی سلاح:
شیریست بدانگاه که شمشیر بگیرد
نی نی که تهیدست خود او شیر بگیرد.
منوچهری (از یادداشت ایضاً).
دریغ آمدم زآن همه بوستان
تهیدست رفتن بر دوستان.
(بوستان).
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود، بخیل و ممسک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ / دَ / دُو)
تنبل و بیکار و هرزه گرد. (ناظم الاطباء) :
خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست
چون من تهی دوی به وصالش کجا رسد.
خاقانی.
دل پردرد تهی دو به دوائی نرسد
خود دوا بر سر این درد مگر می نرسد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَهْ دَ)
مردم بخیل، رذل، شوم. نامبارک. (برهان) (آنندراج) :
جره بازی بدم رفتم به نخجیر
سیه دستی زده بر بال مو تیر
بوره غافل مچر در چشمه ساران
هر آن غافل چره غافل خوره تیر.
باباطاهر.
رجوع به سیاه دست شود
لغت نامه دهخدا
(تُ پُ)
کنایه از پوچ و بی مغز. (آنندراج). کاواک. میان تهی:
فلک از نعرۀ کوس تهی پشت
گرفته گوش مهر و مه به انگشت.
حکیم زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ دَ)
بی چیزی. فقر. نداری. حالت تهیدست:
دو گوش و دو پای من آهوگرفت
تهیدستی و سال نیرو گرفت.
فردوسی.
تهیدستی و ایمن از درد و رنج
بسی بهتر از بیم با ناز و گنج.
اسدی.
چرا امروز چیزی بازپس ننهی
چرا نندیشی از بیم تهیدستی.
ناصرخسرو.
چو آید رنج باشد، چون شود رنج
تهیدستی شرف دارد بدین گنج.
نظامی.
بمرد از تهیدستی آزادمرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد.
سعدی (بوستان).
مشو اززیردست خویش ایمن در تهیدستی
که خون شیشه را نوشید جام آهسته آهسته.
صائب.
رجوع به تهیدست و تهی و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
دو یا چند تن که در اجرای عملی شرکت کنند شریک متفق بیشتر در مورد کارهای بدبکاررود، همنشین مصاحب، دو یا چند تن که در زور و قوت و شان و شوکت برابر باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ دست
تصویر تنگ دست
فقیر، تهیدست، مفلس
فرهنگ لغت هوشیار
نیودست زورمند قوی پنجه زورمند توانا: شد قوی دست آن چنان انصاف کز روی قسم - شمع را نکشد همی بی امر تو باد هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه دست
تصویر سیه دست
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیدستی
تصویر تهیدستی
بی چیزی تنگدستی فقر بی پولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی دست
تصویر روی دست
مکر و فریب و نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیدست
تصویر تهیدست
تنگدست، درویش، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر دست
تصویر تر دست
جلد چست چالاک زرنگ، ماهر حاذق، نیرنگ باز شعبده گر مشعبد حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیدست
تصویر تهیدست
((تُ دَ))
تنگدست، فقیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیزدست
تصویر تیزدست
((دَ))
ماهر، استاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به دست
تصویر به دست
توسط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تهیدستی
تصویر تهیدستی
فقر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تهیدست
تصویر تهیدست
بی بضاعت، فقیر
فرهنگ واژه فارسی سره
استیصال، افلاس، بی چیزی، بی نوایی، تنگ دستی، درویشی، عسرت، فقر، گدایی، مسکنت، نداری
متضاد: مکنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان اسفیورد شوراب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار، بغل، همسایگی، کتف
فرهنگ گویش مازندرانی
مخلوط شده، در هم رفته
فرهنگ گویش مازندرانی